جدول جو
جدول جو

معنی میین بردن - جستجوی لغت در جدول جو

میین بردن
فاصله افتادن، میان بر کردن راه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چِ زَ رَ / رِ رَ تَ)
خسارت دیدن. گزند و ضرر بر کسی وارد شدن.
- بزیان بردن، ضرر رسانیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تعیین کردن. مقرر کردن: پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان). به اکرامم درآوردند و برتر مقامی معین کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمین بردن
تصویر کمین بردن
کمین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین کردن
تصویر معین کردن
برینیدن نشاختن تعیین کردن بر قرار کردن، معلوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تزئین کردن، زینت دادن، مزین ساختن، آراستن، آرایش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعیین کردن، مقرر داشتن، قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد